معنی یاسر عرفات

حل جدول

یاسر عرفات

برنده نوبل صلح در سال 1994 میلادی

لغت نامه دهخدا

عرفات

عرفات. [ع َ رَ] (اِخ) آنجا که حج کنند. (السامی). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه به فاصله ٔ دوازده میلی مکه. (از مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی). جای توقف کردن حاجیان به منی. (یادداشت مؤلف). نام جای ایستاده شدن حاجیان به روز عرفه که روز حج است. وآن صحرائی است. فراخ به فاصله ٔ نه کروه از مکه. حاجیان در آنجا ایستاده شوند و لبیک وادعیه خوانند و نماز ظهر و عصر در آنجا گزارند و به مکه بازگردند. (آنندراج) (غیاث اللغات). موقف حاج است بر دوازده میلی مکه. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا به صورت معرفه جمع بسته نشود زیرا اماکن زایل نگردد. و گوئی یک شی ٔ واحد شده است. و اعراب آن چون اعراب «مسلمات و مؤمنات » است. و تنوین آن شبیه به تنوین مقابله است چنانکه در باب مسلمات وجود دارد. بدین سبب الف و لام بر آن داخل نشود و برخی گویند «عرفه» کوهی است و «عرفات » جمع عرفه است تقدیراً، زیرا گویند «وقفت بعرفه» همانطور که گویند «وقفت بعرفات ». (از اقرب الموارد). جای وقوف حاجیان روز نهم ذی الحجه و دوازده کروه از مکه ٔ معظمه بدین نام خوانده شده است زیرا آدم و حوا در آنجا آشنا گشتند و یا بجهت این است که جبرئیل علیه السلام چون به ابراهیم علیه السلام مناسک را آموخت به وی گفت «أعرفت ؟» و او جواب داد «عرفت ». و یا بسبب مقدس و معظم بودن آن است، گوئی به طیب و بوی خوش اندوده باشد. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا بجهت معرفه بودن جمع نگردد. و اینکه میگویند «نزلنا عرفه» به صورت مفرد، شبیه مولد است و عربی خالص و محض نباشد. و آن اسمی است مصروف چنانکه در قرآن کریم آمده است: «فاذاافضتم من عرفات [ت ِ ن ْ]». (قرآن 198/2). در سبب آن گویند چون تاء آن بمنزله ٔ یاء و واو است در مسلمین و مسلمون، زیرا آن برای تذکیر است و تنوین بمنزله ٔ نون شده است. لذا اگر آن را به صورت نام بکار برند به حال خود گذاشته میشود چنانکه «مسلمون » را نیز در حالی که نام باشد به حال خود میگذارند. و بصورت مطلق، تنوین میگیرد و گویند هذه عرفات ٌ و رأیت عرفات ِ و مررت بعرفات ِ و حالت سومی نیز دارد و آن این است که اعراب پیش از نام بودن آن ظاهر گردد و تنوین آن مطلقاً ترک گردد و گفته شود: هذه عرفات ُ و رأیت عرفات ِ و مررت بعرفات ِ و نسبت بدان عَرَفی شود. (ازمنتهی الارب). واحد است به لفظ جمع. و برخی گویند آن را مفرد نیست. و اینکه «یوم عرفه» گویند لغتی جدید است و عربی محض نباشد. و سبب آن این است که عرفه و عرفات نام یک جایگاه است و حال اینکه اگر «عرفات » جمعمی بود با عرفه هم معنی نمیگشت. بنابراین عرفه و عرفات نامی است از برای یک جایگاه و آن محدود است از کوه مشرف بر بطن عُرَنه تا جبال عرفه. و گویند حد آن ازکوه مشرف بر بطن عُرَنه است تا کوههای عرفه تا قصر آل مالک و وادی عرفه. و برخی گفته اند: عرفه قریه ای است که در آن مزارع و سبزه زارها و جالیزهای خربزه یافت شود. و اهل مکه را در آنجا خانه های زیبائی است که در روز عرفه بدانجا فرود میایند. و وجه تسمیه ٔ آن راچنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام، هنگامی که مناسک را به ابراهیم علیه السلام می آموخت، چون به عرفه رسید به وی گفت «عرفت ؟» و او جواب گفت آری. لذا بدین نام خوانده شده است. و برخی در سبب تسمیه ٔ آن گفته اند آدم و حواء پس از خروج از بهشت در این نقطه با هم آشنا شدند و «تعارف » حاصل کردند. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم در این جایگاه به گناه خود «اعتراف » می کنند و بعضی آن را بجهت تحمل و صبر بر رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد، چه یکی ازمعانی «عِرف » صبر و شکیبائی و تحمل است. (از معجم البلدان): فاذا أفضتم من عرفات فاذکروا اﷲعند المشعر الحرام. (قرآن 198/2)، و هرگاه از عرفات برگشتید خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید. و نهم روز [از ذی الحجه] عرفه، که حاجیان به عرفات باشند وحج یابند. (التفهیم ص 252). چون نزدیک عرفات برسیدنددرویشی همی آمد. (قابوسنامه، منتخب، ص 21). روز دوشنبه به عرفات بودیم، مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 44). روز چهارشنبه به یاری حق سبحانه و تعالی به عرفات حج بگزاردیم و دو روز به مکه بودیم. (سفرنامه ص 75). به دو روز و نیم ایشان رابه عرفات رسانیدند و زر بستاندند. (سفرنامه ص 77).
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم.
ناصرخسرو.
گفت نی گفتمش چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم.
ناصرخسرو.
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
به منی و عرفاتم زخدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه.
خاقانی.
بینی به موقف عرفات آمده مسیح
از آفتاب جامه ٔ احرام در برش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آنسوی عرفات است چشم بر فردا.
خاقانی.
مُعرَّف، جای وقوف به عرفات. (منتهی الارب).

عرفات. [ع َ رَ] (اِخ) دهی از دهستان به به جیک، بخش سیه چشمه، شهرستان ماکو. سکنه آن 170 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


یاسر

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابوالربداء البلوی مولی الدبداء بنت عمروبن عمارهبن غطیه البلویه صحابی است. (الاصابه ج 6 ص 333).

یاسر. [س ِ] (اِخ) محمدبن ابراهیم یاسر ذوالحاجتین اول کسی است که باابوالعباس سفاح بن محمدکه ممیت دولت بنی امیه است بیعت کرده «فحکمه کل یوم فی حاجتین ». (منتهی الارب و تاج العروس).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن سوید جهنی صحابی است. (تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به الاصابه جزء 5 ص 333 شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) کوهی است در منازل ابی بکربن کلاب که آن را یا سره خوانند سری بن حاتم گوید:
لقد کنت اهوی یاسر الرمل مره
فقد کاد جنی یاسرالرمل یذهب.
(معجم البلدان و تاج العروس).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن تنعم یکی از ملوک یمن است و ابوریحان در نسب او آرد: هواسعدبن عمروبن ربیعهبن مالک بن صبیح بن عبداﷲبن زیدبن یاسربن تنعم الحمیری. (آثار الباقیه ص 40). و رجوع به یاسر نیعم شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عون بن عبدالمنعم الهذلی شهاب بن فضل اﷲ ذکر او کند و گوید به مکه دیدم در سال 88 و در آن حال سن وی حوالی پنجاه سال می رسید.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن ذی الاذعار. ابن خلدون گوید: مسعودی گفته است که ذوالاذعار از ملوک تبابعه ٔ یمن پیش از افریقش بن قیس بن صیفی بود و در عهد سلیمان علیه السلام با مغرب جنگید و بر آن بلاد دست یافت و همچنین آورده است که یاسر پسر ذوالاذعار پس از وی بدان بلاد تاخته و از بلاد مغرب تا وادی الرمل رسیده است و به سبب کثرت ریگ راهی در آن سوی نیافته و بازگشته است... اما تمام این اخبار از صحت دور و مبتنی بر و هم و غلط است وبه افسانه ها شبیه تر است. (مقدمه ٔ ابن خلدون ص 6).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن احمد شمید. احمد شُمَید حلبی را دو پسر بود یکی به نام ناصر و دیگر موسوم به یاسر و آنها به رستمدار مازندران آمدند پسر نخستین در «نور» اقامت گزید و یاسر در «گلیجان ». و خاندان خلعتبری خود را از اخلاف احمد مزبور دانند و در وجه تسمیه ٔ این کلمه گویند که احمد در زمان خلافت علی علیه السلام حامل خلعتی برای یکی از حکام محلی بوده وبدین سبب به خلعتبر معروف شده است لکن بعقیده ٔ رابینو کلمه ٔ مزبور محرف خلا براست که لقب بعضی از خدمه ٔ سلاطین گیلان بوده است. (ازسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 23 و ص 22).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن بلال مکنی به ابوالفرج وزیر. یاقوت ذیل ترجمه ٔ احوال نصربن عبداﷲبن مخلوف آرد: و به یمن رهسپار شد ودر سال 563 به شهر عدن رفت و در آنجا ابوالفرج یاسربن بلال وزیر را مدح کرد. (معجم الادبا ج 7 ص 211 س 13).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عامر کنانی مذحجی عنسی، مکنی به ابوعماربن یاسر معروف و خود نیز از صحابه و از نخستین کسانی بود که اسلام پذیرفت. رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 153 و الاصابه ج 6 ص 332 و صفهالصفوه ج 1 ص 228 و امتاع الاسماع ج 1 ص 19 و 315 و 316 و کتاب النقض ص 13 و لسان المیزان ج 6 و عمار کنانی شود.

فرهنگ معین

عرفات

(عَ رَ) [ع.] (اِ.) جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه.

فرهنگ فارسی هوشیار

عرفات

آنجا که حج کنند، موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه بفاصله دوازده مایلی مکه معظمه

معادل ابجد

یاسر عرفات

1022

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری